دیوانه ترین عاقل

زندگی زیباست نه به اندازه آرزوهایت ، تلخ است نه به آن میزان که می اندیشی

دیوانه ترین عاقل

زندگی زیباست نه به اندازه آرزوهایت ، تلخ است نه به آن میزان که می اندیشی

لبخند

بعضی چیزهارو که تو زندگیت میبینی فقط یه لبخند محو روی لبات میشینه . لبخندی به اتفاقات افتاده ،به اندازه و بزرگی حماقتت و...

امتحان

بالاخره تموم شده .

17 تا امتحان تو کمتر از 2 ماه ، اوردوز کردم از هر چی امتحانه. هنوز فکر میکنم امتحان دارم ،یجورایی توهم گرفتم .

حرف

شنیدن بعضی حرفا از بعضی از آدما خیلی درد داره .مثل بریدن تیغ میمونه ،اول که میزنه حالیت نیست، بعد یه خورده میسوزه .بازم تنت داغه حالیت نیست یه خورده که میگذره میفهمی چی شده ،اونم نه کامل.یه خط نازکه ولی وای به اون لحظه ای که تصمیم بگیری روش مرهم بذاری تازه اونوقته که میفهمی این خراش به ظاهر ساده عمقش کجاست . تا خوب بشه بیچارت میکنه .ولی فرقش اینه زخم تیغ حرف بعضی از آدمای خاص همیشه تازه میمونه ،هیچوقت خوب نمیشه .هیچوقت.


خیلی ممنون .همین .

خوش بحال ...

خوش بحال مردا این جملرو خیلی شنیدیم . کاری با نامردا ندارم اما راست میگن خوش بحال مردا


از 18 سالگی یا سربازی یا سر بار

از 20 سال باید به فکر آیند و زندگی باشی

از همون موقع باید فکر بچه هایی باشی که سالها بعد پا توی زندگیت میذارن

باید تیکه گاه باشی برای دیگران بدون اینکه تیکه گاه داشته باشی

حق نداری بشکنی چون دیگران دلسرد میشن

حق نداری هیچ وقت کم بیاری چون ...

حق نداری گریه کنی مردا که گریه نمیکنن !

همیشه همه ارت توقع دارن ولی تو حق نداری هیچ توقعی از هیچ کسی داشته باشی

همیشه تو همه حالات تو همه کارها مقصر تویی فرقی نمیکنه تو چه سن و سال و کجا چه جایگاهی هستی

همیشه سمبل بد بودن و بدی هستی تو نتوستی ...

همیشه قدیمی هستی و املی یا بی غیرت و ...

و خیلی چیز های دیگه که گفتنشون نه تفاوتی میکنه نه دلیلی داره


باز دیونگیم زد بالا :(


ولی پیر مرد راست میگفت " ببین بند ناف مرد رو با مسئولیت و وظیفه میبرن نه با تیغ . مهم نیست چی سرش میاد باهاس مردونه واسته .وانسه مرد نیست.حرفم زیاد میخوره. مردونگی تعون داره ، خیلی هم سنگینه  .  "


این آهنگ عالیه هیچی ندارم بگم




  if there's a pill to help me forget,
God knows I haven't found it yet
But I'm dying to, God I'm trying to

'Cause trying not to love you, only goes so far
And trying not to need you, is tearing me apart
Can't see the silver lining, from down here on the floor
And I just keep on trying, but I don't know what for
'Cause trying not to love you
Only makes me love you more
Only makes me love you more

And this kind of pain, only time takes away
That's why it's harder to let you go
And nothing I can do, without thinking of you
That's why it's harder to let you go


But if there's a pill to help me forget,
God knows I haven't found it yet
But I'm dying to, God I'm trying to

'Cause trying not to love you, only goes so far
Trying not to need you, is tearing me apart
Can't see the silver lining, from down here on the floor
And I just keep on trying, but I don't know what for
'Cause trying not to love you
Only makes me love you more


So I sit here divided, just talking to myself

Was it something that I did?

When a voice from behind me, that was fighting back tears
Sat right down beside me, whispered right in my ear
Said, I've been dying to tell you

That trying not to love you, only went so far
Trying not to need you, was tearing me apart
Now I see the silver lining, from what we're fighting for
We just keep on trying, we could be much more
'Cause trying not to love you
Oh, yeah, trying not to love you
Only makes me love you more
Only makes me love you more



بعد از مدتها برگشتم یادم افتاد یه خونه کوچیک اینجا داشتم تنها جایی که از کل دنیا دارم !

من ، این روزها

 من ، کار ،کتاب و دیگر هیچ !


مدت زیادیست که  شاید ،حتی، گاهی حوصله خودم رو هم ندارم .

1)

یه وقتایی خالی از واژه ای و یه وقت های دیگه پر از چیزهایی که نمیشه نوشت.


2)

گیر افتادن وسط امتحانات بعد از این همه مدت . یادآوری خاطرات و دلهرهها، زندگی کردن پشت نیمکت های چوبی و دنیایی که انگار مال قرنها پیش بوده . خاطره کتابهایی که خیلی وقتها از قرص خواب آور قویتر بودن و دورانی که غم بزرگ شخصی ، درس حاضر نشده فردا بود و تحمل معلم فلان درس . برگشت شیطنت های جدا از سن و سال  و  ضمیمه به نیمکت ، تخته و کلاس .


3)

چه حسیه بی حسی

آخیش ، از شر هر چی سطل رنگ و مطعلقاتشه راحت شدم . الان مثل بچه آدم تونستم بشینم پشت کامپیوتر.

1.

دلم سوخت براش نخواستم بزنم تو ذوقش ، چقدر واسه اثبات خودش این در و اون در میزد.غصه نخور تو هم بزرگ تر میشی و اونوقت به این تلاش ها میگی بچهگانه ،یعنی مام کوچیکتر بودیم اینقدر تلاش میکردیم و یادمون نیست! . 

 

2.

نه ربطی به محل زندگی داره نه جنسیت نه سنت نه مذهب نه اجتماع و نه ... داره . یه واقعیاتی تو زندگی هست که همه یه روزی بهش میرسن و هیچ وقت ازشون دم نمیزنن چون میدونن که اگر هم بگن با اینکه دیگران اکثرا بهش رسیدن یا میرسن و باور دارن که درسته بازم هم باهاشون مخالفت میکنن و میشن بز گر گله . یکی نیست که بگه تو که میدونی درسته حرفش و خودت بهش رسیدی تایید نکن دیگه مخالفتت چیه .

 

3.

پ.ن:  ....... اشتباه برداشت کردی ، همین.

پ.ن 2: چه حالی میده هوا خنک شد متفرم از گرما .

یادواره

سالها پیش تو همین روز بود که برای اولین بار دیدمش و آشنا شدم .از یه کل کل کوچیک بچگانه شروع شد و تو دلم ریشه کرد و یواش یواش همه وجودم رو پر کرد . حالا بعد این همه سال با ناباوری ایستادم و دارم به این باغ سوخته نگاه میکنم.چقدر میتونه سخت باشه حس مردن حسی که تو وجودم بوده .چقدر میتونه درد باشه نفهمیدن افکارم و سردی یه لحظه بعدش . چقدر میتونه حسرت باشه اتفاقاتی که باید میبود و نبود .چقدر میتونه کابوس باشه اکران تمام خاطرات،پشت پلکهای داغ ،موقع خواب.چقدر میتونه شکنجه باشه اگر و اما و شاید و کاش ها. چقدر میتونه داغ باشه قطره هایی که روی گونه سر میخورن .چقدر میتونه نامردی باشه حتی سعی برای تبرئه کردن خودم هم از اشتباهاتی که شاید منم داشتم توی دادگاه وجدان.چقدر میتونه بی معنی باشه تلاش برای فراموشی.چقدر میتونه حس خلاء باشه اینکه به هیچکسی متعلق نباشی و هیچکسی به تو.چقدر میتونه تلخ باشه طعم زهر حقیقتی که  نبینی یا نخوای که ببینی .  چقدر میتونه ...

 

  

 


 

 

یعنی چی

خوب این چه وضعشه . وقتی میگم به آدمیزاد نرفتم شاکی میشن .همه نوشابه انرژی زا میخورن شارژ میشن من میخورم بجای انرژی گرفتن باطریام خالی میشه. میگن آخی طرف ناراحته یا استرس داره ببین چقدر لاغر شده ناراحت میشم استرس میگیرم عین خرس چاق میشم . زود میخوابم دیر بلند میشم دیر میخوابم زود بلند میشم . ملت قهوه میخورن بیخواب میشن اصلا قهوه میخورن که بیدار بمونن درس بخونن و ... من میخورم انگار 4 تا قرص خواب آور خوردم و ...مثال های دیگش هم زیاده  کلا" مثل اینکه برنامه من رو سرو ته ریختن یا فیشها کابلهام رو برعکس وصل کردن !

چی شد ؟

ناگهانی بود ،انتظار نداشتم خیلی بده ندونی احساست نسبت به یه قضیه چیه ندونی الان باید خوشحال باشی یا ناراحت. با خودن فکر میکنی شاید روزگار دستت انداخته ، بازیش گرفته ، شاید همه چی اشتباه بوده . به خودت میای اشتباهی درکار نیست و عین احمق ها گیج گیجی ،مخت خاموشه ،قدرت پردازش اطلاعاتت صفر .تویی و  سردرگمی.

آرزوی محال

همه آرزوی بنز آخرین مدل دارن و ...

اما من یکی از آرزو هام اینکه کسی تو زندگیم باشه که بجای حرف بهم ایمان داشته باشه و باور داشته باشه که کارهایی که میخوام انجام بدم ، یا انجام میدم درسته . بگه اگرم اشتباه بود تا آخرش پاتم ، کنارت وایمیسم و بهش عمل کنه حتی اگر با اون کارهام راحت نبود .


مسخره و بیمزه بود آرزوم ، نه ؟ یه آرزوی محال .

دیونم دیگه چیکارش میشه کرد .

روتین

دارم پیش میرم به سمت یه زندگی روتین و آروم ! مشکل اینجاست به این سبک زندگی نه عادت دارم نه علاقه . روتین منو میکشه :(

درس

تو این دنیا روزیتا حادثه اساسی اتفاق میوفته از هر نوعی، که هر کدومش رو ببینی به یه صورت تغییرت میده .ولی بعضی وقتا بعضی چیزا ساده که از کنارت رد میشه، یا میبینی بدجور تکونت میده.دیروز واسه من از این جور روزها بود چند وقتیه که خودمو جم و جور کردم و دنبال خیلی از چیزای عقب افتاده  ونیوفتاده از نظر خودم رفتم .بعضی چیزا رو میگفتم بعدا"، این سخته فعلا" ،اینو بیخیال و...

 

چیز خاصی نبود ،داشت زندگی عادیشو میکرد به خیال خودش کار زیاد بزرگی انجام نمیداد .نمیشناختمش تا حالا ندیده بودمش. اما تو همون مدتی که کنار هم همکار و هم راه بودیم شد معلمم، چیز خاصی نگفت جز حرفهای روزمره ای که همه بهم میزنن . بارفتارش بهم درس داد نه با حرفاش . وقتی رفت احساس خلا" کردم، تو دلم گفتم آفرین به همت و غیرتت ممنون از درسهات .

احتمالا" دیگه هیچ وقت نمیبنمش ،خوش حال میشم اگر دوباره ببینمش ،اما فرقی نداره هر وقت که بخوام یه کاری رو با یه بهونه یا توجیه بپیچونم میاد جلو چشم .

 

به تعداد  آدمای روی زمین استاد و معلم هست مهم اینه ما شاگرد باشیم یا نه .

 

---

چند وقت نبودم از شر من و حرفام  راحت بودینا ! حالتون چطوره ؟ ما رو نمی بینین خوشین؟

 

یادم تو رافراموش !

یادم رفته بود طلوع آفتاب چقدر زیباست. یادم رفته بود این پسر بازیگوش دیروز ،برای اینکه خستگیهاشو بگیره به بازی نیاز داره ،نه خواب .یادم رفته بود خواسته هایی دارم .یادم رفته بود چشمها جز سیاه و سفید رنگ دیگه ای رو هم میتونن ببینن .یادم رفته بود بین منو زندگی کل کل بود.یادم رفته بود از یاد نبرم  . لپ کلام یادم رفته بود هستم ، زندم . انقدر تو غبار روزمرگی هام گم شدم که حتی نمی تونستم خودمو پیدا کنم . یا بدونم اصلا" کدوم طرفی میرفتم . بعضی وقتا بد نیست به جای فکر کردن های الکی و کور٬  خودمو شوت کنم عقب تا کل زمین بازی از اونجایی که شروع کردم ببینم ٬یادم بیاد سیستم بازی چند چند بود .حالا هم دیر  نشده ماهی رو هر وقت از آب بگیری ورجه ورجه میکنه

من و عید

از یه نظرهایی عید رو دوست دارم یه چیزی تو مایه های حالت خلصه ست یه برزخ . نه حالی داری ٬ نه کاری داری نه میتونی چیزی رو شروع کنی نه تموم کنی . یه حس بی وزنی ٬حس اینکه به هیجا تعلق نداری  ٬ یه شهری که حالا تقریباْ برات قابل تحمله  ٬از ترافیک های بی سر و تهش حالت بهم نمیخوره ٬میتونی رنگ آبی آسمونش رو هم ببینی ٬ کوهاش تو غبار گم نشدن . کلاْ یه حس آرامش نسبی چیزی که معمولاْ نداری .

بازگشت

خدا خدا می کردم نپرسه .میدونستم انقدر منو میشناسه و بهم احترام میزاره که از من نپرسه. فکر نمیکرد به این زودی برگردم تو جمع .از اون پرسید ، بعد فهمید برگشتم .

چشم تو چشمای من نمیدونست چه جوابی باید بده من من کرد و................

آخر سر راحتش کردم :فلانی کلا" بیخیال سوالت  شو .جوابش طولانیه

از نگاهم گرفت . بیخیال شد .

کاش ندیده بود ،کاش نمیپرسید ،کاش اصلا" ......

بعضی از دردهام برگشت.لب دوختم چون قول دادم . هیچ وقت یاد نگرفتم قول هامو بشکنم .


دعوا

چند وقتیه تو چهار دیواری خونه تنم .بین عقل و دل بدجوری دعواست و بیچاره این احساس یتیم با چشمای خیس٬ کنج این خونه شاهد دعوا . تا آخر سر پیروز این میدون دستشو بگیره و ببره.کاش حرف عقل و دل یکی بود و کودک احساس شاد

آخی دیونست ...

اولین باری که معنی حس ترحم رو فهمیدم روی یه صندلی کنار خیابون برای رفع خستگی نشسته بودم . یه دیونه اومد اون طرف صندلی نشست. توی دلم گفتم آخی دیونست ، به محدودیت هاش فکر میکردم که یدفعه گفت :خوشگله

به جایی که داشت نگاه میکرد نگاه کردم .یه گل خود رو  ، رو به روی جایی که نشسته بودیم بود . 10 دقیقه بود که اونجا نشسته بودم  اما ندیده بودمش.واسه من یه گل معمولی بود که کنار خیابون رشد کرده . به صورت دیونه کنار دستم نگاه کردم . انگار داشت به تنها چیز قشنگ تو دنیا نگاه میکرد با تمام وجود لبخند میزد . انگار تنها چیزی بود تو دنیا که میشد بهش عشق ورزید.

یک دقیقه ای نشست بلند شد رفت

یه مقدار با تلفن صحبت کردم  . بعد بلند شدم رفتم ،جلوتر دوباره دیدمش . یه ذره از بستنیش ریخته بود . ناراحت بود ، نه یکم ،دنیاش بهم ریخته بود . رد شدم

تو این فکر بودم به چیه اون ترحم کردم ؟ به خنده صادقاش ،به عشق کوچیک خالصانش ،به گریه از ته دل وکودکانش ، به چشمهای بازش روی زیبایی  و...

آروم توی دلم گفتم: آخی عاقلم

 

دوباره سیاوش

همیشه آهنگهای سیاوش قمیشی رو وحشتناک دوست داشتم .با آهنگهاش بزرگ شدم.شاید اغراق نباشه بگم همه آهنگ هاشو حفظ هستم . آلبوم جدید سیاوش فوق العادس ٬ حرف نداره مثل همه کارهاش.هدفون تو گوشمه ٬ سیاوش میخونه، منم و کار و کار و کار،چیزی که خودمو توش غرق کردم .

دیدار

دم ظهره ،ازخونه اومدم بیرون ، سرم پایینه دارم راه میرم ،تو حال خودمم .چی کار کنم ،چی کار نکنم ،اول دوباره برگردم شرکت یابرم کارها رو انجام بدم بعد برم ،کدوم مهمتره و...

سرم رو میارم بالا،تو این لحظه انتظار دیدن هر چیز یا هرکسی رو داشتم بجز ... ، باهاش چشم تو چشم میشم ،همه افکارم یکدفعه میپره انگار به هیچی فکر نمیکردم . داغ میشم،حس عصبانت و ... تو یه چشم بهم زدن کل وجودم رو پرمیکنه . دوقدم سری سمتش برمیدارم . یه صدایی توی وجودم بهم میگه :

آروم باش ، آورم تر ،چیه دور برداشتی ؟ چی کار میخوای بکنی ؟ خنگه تو از خودی خوردی نه از این ،این که تو رو خیلی کم میشناسه اصلا" نمیدونه تو کی هستی . آروم باش ،دیونه هستی احمق که نیستی. به این چه ربطی داره ،موضوع چیز دیگس

قدهام شل تر میشه .آرومتر میشم.یه چیزایی یادم میاد .دیونه هستم اما همیشه منطقی .به فاصله 2 متری هم میرسیم .اون سر تکون میده .سری تکون میدم و رد میشم، باد سرد رو  روی صورت داغم با همه وجود حس میکنم  . بازم شروع به راه رفتن میکنم اما بی هدف .


---

میدونم بعضی پست هام، چه اونایی که تو پاک کردن کلی پستهای چند ساله وبلاگ پاک شدن ،چه اونایی که ممکنه مونده باشن ،واسه همه بی سر و ته  و کنگ هستش.ولی برای خودم اینجوری نیست پر از معنیه ،ممنون که این دیونه رو تحمل می کنید و بازم به اینجا سر میزنید.

 

سوخت تموم شد رفت پی کارش !

انقدر برای دیگران دل سوزوندم که الان تنها چیزی که برام مونده  خاکستر سوخته های یه دله.ولی فقط نمیدونم برای چی هیچ وقت برای خودم دل نسوزوندم .

---

هرگاه فکر کردی گناه کسی آنقدر بزرگ است که نمیتوانی اورا ببخشی بدان که آن از کوچکی روح توست نه از بزرگی گناه او .

شانس

 - میگه: ول کن بابا ، خر ما از کره گی دم نداشت .

* میگم: پس کلی خوشبختی و شانس داری

 - چرا چرتو پرت میگی

* من کلاْ همون خره رو هم ندارم که از کره گی دم داشته باشه یا نه.تو لااقل خرَ رو داری!!

دیونه ندیدین !

سلام

چیه دیونه ندیدین . آره باز دیونگم زد بالا یه کاری دست خودم دادم . زدم همه نوشته هامو پاک کردم.

(چقدرم مهم بودن!!!! ). چراشم نمیدونم ،شایدم بدونم .از یه دیونه بیشتر از این انتظار نمیره . از اون همه نوشته یه چندتایی برام باقی مونده که اونارو برگردوندم . از همه اونایی که نظر داده بودن و نظراتشون حذف شد عذر میخوام . حال روزم خوب نبود  نمیخواستم بیام دیگه، نمیخواستم همین نوشتهای بی درو بیکر و بدرد نخور رو بنویسم ،میخواستم برم .این چه رفتنی بود این چه برگشتنیه نمیدونم ولی همیشه خدا نوشتن مرهم بوده برام .

یکی از سخت ترین چیزها تو زندگی اینه که یه شب بخوابی صبح بلند شی ببینی همه اون اونچیزهایی که فکر میکردی ، شیوه فکر کردنت بوده ، دیدت به دنیا بوده و بهش اعتقاد داشتی "بوم"دیگه نیست . فکر عوض شد و روحت مرده  .

از زندگی یاد گرفتم ...


از زندگی یاد گرفتم برای اینکه مسئول کلیه شکستها ، ناکامی ها ، و مشکلات زندگی خودم رو ببینم نیازی نیست دور دونیا رو بگردم و انگشت به سمت هر کسی بگیرم تنها چیزی که نیاز دارم یه آینه تمیزه .


----

هیچ وقت نباید به کسی که نمیخواد بهش کمک بهش کمک کرد.باید باور کنه و بدونه بعضی چیزها به دست تو نه لزوما راحتر ولی بهتر و کامل تر انجام میشه .


----

اکثر آدما بین راه راحت تر و درست  راه راحت تر رو انتخاب میکنند .که عموماً چون بهتر و درست تر حل نشده بعدا مشکلات بیشتر و بزرگتری درست میکنه.


---------------

ولی هیچ وقت یاد نگرفتم

دروغ رو هضم کنم و ببخشم .

حل مشکلاتم رو بندازم برای بعداً .


گمش کردم


چند وقتیه یه نفر رو گم کردم . خیلی هم دنبالش گشتم ولی افسوس هرچی گشتم کمتر پیدا کردم تا امروز که یدفعه دیدمش . 

آدمی بود خونسرد به تمام معنی کسی که همه بهش میگفتن این خونسردیش آخر سر کار دستش میده . آدمی که در حد اندازه خودش هر کاری رو اراده کرد انجام داد حتی کارهایی که خیلی ها میگفتن امکان نداره درست تموم بشه ،اما ثابت کرد میشه ،میتونه . تو خیلی کارها ترس براش معنی نداشت ، کله خر بود . همیشه بهش گفته میشد مستر خندان ،خندش همیشگی بود تو غمهاش تو شادیاش. امروز دوباره دیدمش از خندش خبری نبود برق خونسردی و شیطنت از چشمهاش رفته بود.تردید تو چشمهاش موج میزد . مثل همیشه صاف نمی ایستاد اون همه انرژی چی شده بود.یا چشمام مشکل داشت یا این آیینه لعنتی مشکل داره و دورغ گفتن رو بلد شده . نه اینی که تو آینه هستش اونی که من میشناختم نیست  . کسی ندیدتش ؟


برگ

برگ از درخت خسته میشه ، پاییز بهونست .

یه قانون

یه قانون کلی تو زندگی هست که :

خدا تو زندگی از همون اول خیلی چیزها رو بهت میده از اون به بعد چیزی بدست نمیاری، فقط دارایی هاتو با چیز دیگه ای عوض میکنی،  زمان رو میدی پول جاش میگیری ، پول رو میدی جاش غذا میگیری ، غذا رو مصرف میکنی جاش انرژی میگیری و....

 نگاه نکن چی داری بدست میاری ببین چی رو داری جاش از دست میدی و  نسبت ارزش  چیزی که از دست میدی به چیزی که بدست میاری چقدره.

دوست داشتن خرکی

 

حکایت دوست داشتن ما آدما حکایت خاله خرسس . میگیم گلا رو دوست داریم می چینیمشون . میگیم پرنده ها رو دوست داریم زندونیشون میکنیم . میگیم بارون رو دوست داریم باچتر به استقبالش میریم . میگیم آفتاب رو دوست داریم عینک دودی میزنیم .میگیم طبیعت رو دوست داریم گند میزنیم بهش . میگیم کسی رو دوست داریم ولی فقط اذیتش میکنیم . میگیم آرامش رو دوست دارم دائم با بقیه جرو بحث و دعوا داریم . میگیم ..........

 

این چه دوست داشتنیه ؟ دشمن باشیم سنگین تریم ! لااقل تکلیف دشمن معلومه

 

.