دیوانه ترین عاقل

زندگی زیباست نه به اندازه آرزوهایت ، تلخ است نه به آن میزان که می اندیشی

دیوانه ترین عاقل

زندگی زیباست نه به اندازه آرزوهایت ، تلخ است نه به آن میزان که می اندیشی

1)

یه وقتایی خالی از واژه ای و یه وقت های دیگه پر از چیزهایی که نمیشه نوشت.


2)

گیر افتادن وسط امتحانات بعد از این همه مدت . یادآوری خاطرات و دلهرهها، زندگی کردن پشت نیمکت های چوبی و دنیایی که انگار مال قرنها پیش بوده . خاطره کتابهایی که خیلی وقتها از قرص خواب آور قویتر بودن و دورانی که غم بزرگ شخصی ، درس حاضر نشده فردا بود و تحمل معلم فلان درس . برگشت شیطنت های جدا از سن و سال  و  ضمیمه به نیمکت ، تخته و کلاس .


3)

چه حسیه بی حسی

آخیش ، از شر هر چی سطل رنگ و مطعلقاتشه راحت شدم . الان مثل بچه آدم تونستم بشینم پشت کامپیوتر.

1.

دلم سوخت براش نخواستم بزنم تو ذوقش ، چقدر واسه اثبات خودش این در و اون در میزد.غصه نخور تو هم بزرگ تر میشی و اونوقت به این تلاش ها میگی بچهگانه ،یعنی مام کوچیکتر بودیم اینقدر تلاش میکردیم و یادمون نیست! . 

 

2.

نه ربطی به محل زندگی داره نه جنسیت نه سنت نه مذهب نه اجتماع و نه ... داره . یه واقعیاتی تو زندگی هست که همه یه روزی بهش میرسن و هیچ وقت ازشون دم نمیزنن چون میدونن که اگر هم بگن با اینکه دیگران اکثرا بهش رسیدن یا میرسن و باور دارن که درسته بازم هم باهاشون مخالفت میکنن و میشن بز گر گله . یکی نیست که بگه تو که میدونی درسته حرفش و خودت بهش رسیدی تایید نکن دیگه مخالفتت چیه .

 

3.

پ.ن:  ....... اشتباه برداشت کردی ، همین.

پ.ن 2: چه حالی میده هوا خنک شد متفرم از گرما .