دیوانه ترین عاقل

زندگی زیباست نه به اندازه آرزوهایت ، تلخ است نه به آن میزان که می اندیشی

دیوانه ترین عاقل

زندگی زیباست نه به اندازه آرزوهایت ، تلخ است نه به آن میزان که می اندیشی

قضاوت

برداشتی که دیگران از شما میکنند دست شما نیست !

خوب درست ،ولی خستم از قضاوت هایی که دیگران در مورد هم میکنن . مگه از دلش خبر داری، مگه میدونی واقعاً تو فکرش چی میگذره، مگه میدونی چی بهش گذشته که به اینجا رسیده .انقدر زود قضاوت میکنیم که چی .همه بد هستن فقط من و ما میفهمیم . سه سوت نسخه پیچی میکنیم میره . از یه کار ساده برداشتهایی میشه که کله آدم سوت میکشه . جدیداً باید به همه چیز و همه کار یه توضیح مکتوب ضمیمه کنیم که از یه پر کاه کوچیک کوه تحویل نگیریم .

امتحان

از امتحان دادن خسته ام . راه حل های درست جواب های غلط . نام مینویسم ،برگه ها را سفید بالا میگیرم ، مانند چکهای سفید امضاء هستند با این تفاوت که کسی عدد بالایی روی آنها نمی نویسد. از امتحان گرفتن نیز خسته ام. سوالاتم اشتباه هستند ، سوالاتم فلسفی اند و عصر ، عصر ریاضیات است ،دو دو تا ....

واقعیت

یه چیزایی تو زندگی هست که نباید بشکنه، نباید ترک برداره .خیلی چیزا تو زندگی مثل یه گلدون سفالی زیبا، قدیمی و قیمتیه وقتی بشکنه یا ترک برداره هرکاری کنی دیگه درست نمیشه دیگه مثل اولش نمیشه هرچقدر که آدم دوست داشته باشه هر قدر هم که بخواد دیگه نمیشه.

انسانیت

حیرت انگیز است دنیایی که اوج حیوانیت را در انسانهایش میابی اوج انسانیت را در حیواناتش .و جالب است که انسانها برای توهین یکدیگر را حیوان می نامند. کسی چه میداند شاید حیوانات گر به هم توهین کنند، یکدیگر را انسان بنامند. گویند انسان بهترین خلق شده زمین است ،قضاوتش بماند به روزگار.

عجله

یه زمان هایی هست که تو پر از حرفی و ذهنت خالی از کلمات . ورق رو میذارم جلوم، میگم امروز دیگه یه چیزی مینویسم مثل همه کاغذ پاره های سیاه شده از افکارم که تو یه پوشه کنار کمد جا خوش کرده . خودکار رو بر میدارم ذهنم خالی میشه .یادم میره که تا همین چند لحظه پیش چی میخواستم بنویسم  به هر زحمتی هست بیاد میارم .مینویسم خط میزنم مینویسم خط میزنم  ..... ورق شده مثل کاغذی که زیر دست یه بچه 3-4 ساله  گذاشتن . میذارمشون کنار تخت و دراز میکشم . تلفن رو برمیدارم به امین زنگ میزنم . صحبت میکنیم  راجب زندگی و همه چی میپرسم فکر میکنی چرا اینطوری شد ؟ سکوت کرد و بعد گفت من و تو زود بزرگ شدیم فلانی ، خیلی زودتر از اون چیزی که باید اتفاق میوفتاد . اینهمه عجلمون واسه چی بود نمیدونم ولی وقتی اینهمه تند بری خوب معلومه یه چیزایی جا میمونه یا اونجوری که باید انجام نمیشه و ناقص میمونه .بعد  کلی جر و بحث  گوشی رو قطع میکنیم . تو خاطراتم غرق میشم میرم به چندین سال قبل  :

حرف زیاد میزد ولی پر بود  . اولین باری که دیدیمش از در اتاق اومد تو با موی سفید و یه لبخند خوب . پیر مرد دوست داشتنی بود و البته استادی استخون ترکونده . یه نگاهی بمن کرد .سلامی رد و بدل شد اومد رو صندلی کنار  دستم نشست . بی مقدمه گفت حیفه ! تعجب همه وجودم رو برداشت  . ببخشید چی حیفه ؟ گفت : پروژه که تموم شد یادم بنداز بهت میگم  دیره پس فردا این کارو باید تحویل بدیم اینام دیر به من گفتن اصلا" وقت نداریم  . اون دو روز هم  گذشت و کار  تموم شد . پرسیدم ببخشید آقای فلانی یادتونه روز اول یه سوالی ازتون پرسیدم . گفت آره و جوابشو میخوای . اون چیزی که بهت گفتم حیفه جونیته  30- 40  سال دیگه میشینی رو این صندلی جای من، استادی شدی و عینکت  ته استکانی تر از عینک من ، موهات عین من  سفید و یکی بود یکی نبود ، شونه هات عین من افتاده و چین و چروک توی  صورتت پره. اونوقت وقتی   برمیگردی به عقب نگاه میکنی میبینی خیلی چیزها رو تو زندگیت نداری یا از دست دادی و یا جا انداختی  . زود شروع کردی پسرم ،یا حداقل  واسه این شغل زود شروع کردی . نپخته عمل کردی  یا اطلاعاتت کم بود یا جذابیت این کار گرفتت . این کار خیلی چیزا رو ازت میگیره ،زود پیرت میکنه .  من یکسال بعد از اون شغل  اومدم بیرون و بعدش حرفای اون استاد تو گوشم زنگ میزد.یکی از دلایل بیرون اومدنم هم حرف همین استاد بود روحش شاد راست میگفت تو همون مدت چند ساله هم خیلی چیزا ازم گرفته شده بود و من حس نکرده بودم . کاش تو یه سری مسائل دیگه  هم  استادی مثل اون داشتم که بهم میگفت یواش تر چه خبرته این جاده ای که تو توش اینجوری تخت گاز داری میری تهش دیوارهها تهش ترمز میبری میری تو دیوار . آرومتر ،آره این جاده رو هم باید بری ولی  مهم ته جاده نیست  از منظره ها  مسیر و ... لذت ببر . یه جا خوندم  آدم یا باید از تجربهای دیگران عبرت بگیره یا خودش عبرت دیگران میشه  .عین حقیقته . این یکی رو که من خودمون تجربه کردم زود شروع کردن عقبت میندازه یا اینکه اول جاده یا ته جاده   Game Over میشی به موقع شروع کردن درسته حالا چقدر تغییرش بدیم ،عمل کنم و عبرت بگیریم خدا داند . اگه این چیزا رو از اول  میفهمیدم و میدونستم که دیگه دیونه نبودم !

دنیای جالب

 تو مدرسه یادمون دادن چوپان دروغگو رو، بزرگتر شدیم دیدیم اگر تو روز 100 تا دروغ نشنویم 100 تا دروغ نگیم حالمون بده شب خوابمون نمیبره

تو مدرسه یادمون دادن تن آدم شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت بزرگ شدیم فهمیدم اشتباه خوندیم ، اینجوری بوده: تن آدم شریف است به جان آدمیت ؟ نه  ، همین لباس زیباست نشان آدمیت .

تو مدرسه یادمون دادن زرنگی با پایمال کردن حق و عوضی بازی فرق میکنه بزرگ تر شدیم دیدیم نه ، همونی که تو فیلمه رو باید بگیم  !

یادمون دادن نابرده رنج گنج میسر نمیشود بزرگ تر شدیم دیدیم نابرده رنج، گنج ،پنج ، شش ، که هیچی 1000 هم  میسر میشود .

یادمون دادن علم بهتر است یا ثروت . با آب و تاب انشاء مینوشتیم البته علم زبرا ... ، بزرگ تر شدیم فهمیدیم پول نداشته باشی علم  ملم، تعطیله . سیکل هم نمیتونی بگیری چه برسه به اینکه پرفسور شی ،سیگار فروش سر کوچه درآمدش از دکتر بیشتره، بقیه احوالات بماند .

ادامه مطلب ...