از یه نظرهایی عید رو دوست دارم یه چیزی تو مایه های حالت خلصه ست یه برزخ . نه حالی داری ٬ نه کاری داری نه میتونی چیزی رو شروع کنی نه تموم کنی . یه حس بی وزنی ٬حس اینکه به هیجا تعلق نداری ٬ یه شهری که حالا تقریباْ برات قابل تحمله ٬از ترافیک های بی سر و تهش حالت بهم نمیخوره ٬میتونی رنگ آبی آسمونش رو هم ببینی ٬ کوهاش تو غبار گم نشدن . کلاْ یه حس آرامش نسبی چیزی که معمولاْ نداری .