سلام
دوباره اومدم به دنیای وبلاگ نویسی .
نمیدونم شور و حال گذشته رو دارم یا نه . ولی باز شروع کردم .
چند سال پیش یه وبلاگ داشتم که بد نبود (یه چیز تو مایه های سوسکه از دیوار بالا میرفت مادرش گفت ...) حداقل که سایتهای آماری اینجوری نشون میداد. چرا و سر چی شد یادم نیست ولی بستمش با یه خداحافظی ساده. چندوقت بیش با یه لینک گذرم افتاد به وبلاگهای شخصی و بعد از اون چند تا وبلاگ دیگه و ... ، دوباره کرم خوندن و نوشتن وبلاگ افتاد تو وجودم حالا تا کی پابرجاست نمیدونم .
چیزی که دوباره منو کشوند سمت خوندن و نوشتن وبلاگ این بود که تو این چهار دیواریهای کوچیک ولی دل باز اکثرا" آدما خودشونن ، دور از نقاب های روزمره که همه به صورت میزنیم و از ظاهری که هر روز از خودمون و دیگران میبینیم . اینجا میشه فهمید واقعا" تو دل خیلی از همزبونات چی میگذره ، چیزایی که تو روزمرگی خودمون نمیتونم ببینیم یا بهمون گفته نمیشه و نمیگیم به هر دلیلی سنت ، ترس ، دین و ... .واقعیت وجودی آدم (منهای جسمش) چه شیرین چه تلخ و یا هر قدر هم که با ما و افکارمون نخونه زیباست ، چون واقعیته، بدون نقاب،.اینجا تو این دنیای مجازی آدما زیباترن ، بیشتر خودشونن درست یا غلط بودنش و رو نمیدونم اما این احساس منه و این احساس رو دوست دارم .
مولوی میگه : آزمودم عقل دور اندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را
تا چند وقته دیگه باید یه دستی به سر و گوش ظاهر این خونه مجازی (وبلاگ) بکشم .امیدوارم فقط مثل خونه تکونی هام نباشه که بیشتر گند بزنم بهش تا درستش کنم!!!