دیوانه ترین عاقل

زندگی زیباست نه به اندازه آرزوهایت ، تلخ است نه به آن میزان که می اندیشی

دیوانه ترین عاقل

زندگی زیباست نه به اندازه آرزوهایت ، تلخ است نه به آن میزان که می اندیشی

همینجوری !

میروی تا در پیت شور و شری ماند بجا

عاشقی دیوانه  با چشم تری ماند بجا

کاش سرتاپا تو آتش بودی و من خرمنی

تا ز تو دود و زمن خاکستری ماند بجا

از من سر گشته هرگز شرح عشقم را مپرس

این چه حاصل قصه رنج آوری ماند بجا

اینقدر هم بی نشان در این گلستان نیستم

در قفس شاید زمن مشت و پری ماند بجا 

در دلم بعد از تو ای عشق آفرین همزبان

 آتش شوری ، فغانی، محشری ماند بجا

تا تو باز آیی بجای  پیکر رنجور من

خانه ای خاموش و خالی بستری ماند بجا

بازگردی آن زمان کز این همه آشفتگی

جای من ، تنها پریشان دفتری ماند بجا


----

گله از تو نیست میدونی رسم بازی زمونه اینه . تو چشم میذاری ٬من قایم میشم ...... اما تو یکی دیگرو پیدا میکنی 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد